هاشمی، انتخابات و مخالفانش
عطاءالله بیگدلی
ما را با هاشمی چهکار؟ اکنون این سؤال، سؤالی نابهجا است زیرا او را با همه سروکار است. انتخابات هنگام هیاهو است؛ اما فرصتی نیز هست که سخنها گفته شود و بر مبانی گَرد روشنی پاشیده شود. او هست و در جایگاهی مهم نیز قرار گرفته است و بسیاری برای ماندن، با او بودن را انتخاب کردهاند و برخی با او نبودن را. او اکنون به درستی یا به نادرستی؛ ملاکی شده است که کسانی خود را با آن میسنجند و جاذبه و دافعه نسبت به او ملاک خط کشی و صف بندی سیاسی است. گروهی مخالفت با او را مخالفت با انقلاب و رهبر فرزانهاش میدانند و گروهی موافقت با او را مخالفت با انقلاب و رهبری! و این از طرفههای روزگار ما است که موافقت با کسی در عین حال دو معنای کاملاً متضاد یافته است. در میان گروهی از اصولگرایان موافقت با او شرط اصولگرایی و در میان برخی دیگر، مخالفت با او اصل بدیهی ورود در حلقه رندان است.
ما را با چرایی این رخداد، اکنون کاری نیست. سؤال این مجال، سؤال از مخالفان او است، فارغ از سودای ارزشدهی و رنج قضاوت، گروههایی با او مخالفاند و مخالفان او را طیفهایی است که به وصف آنان می نشینیم. موافقان او را نیز طیفی است گسترده که از مقابله به تخالف آشکار میشوند و اما آن طیفها:
الف: مخالفان گفتمانی: ایران با تجددزدگی و غربگرایی داستانی دارد به بلندی مشروطه تا اکنون، روند نوسازی مغربی و مدرنیزاسیون باختر زده خواب هر شب روشنفکرانی بود که سودای فرنگ در سر میپروراندند و البته زود دریافتند که بیمدد روحانیونی که دین را مانعی در راه دشوار تجدد نمییافتند و به مدد قرائتی نوآورانه، "قابلیت جمع" را قابلیتی شدنی میدانستند، کار به جایی نمیرساندند. و این شد که روشنفکر و روحانی دست در دست هم "نوساز" شدند؛ چه، یافته بودند که نوسازیِ روشنفکر، انقلاب زا است. پس از جنگ، روشنفکران تکنوکرات که مهندسین دور دست از مبانی مغرب زمیناند(و البته "برنامه"های "عقلانی" برای "ادارهی" کشور دارند، یعنی برای اداره مرحله به مرحله اقتصاد و فرهنگ و سیاست. یعنی برنامههایی "کمیتپذیر" و "دارای شاخص" برای ارزیابی که کاملاً نظاممند و سنجشپذیر است؛ در دست دارند) همداستان شدند با روحانیونی که در سر ژاپنی اسلامی را اندیشه میکردند؛ و ساختند ایران را آنگونه که میخواستند، بسازند. یک الگوی جهانی، و مشارکتی فعال، شهروندانی خوب برای دهکده کوچک جهانی انسان مدرن. و البته تکنوکرات آنقدر از مبانی روشنفکری دور بود که روحانی، مبانی را در نیابد و فهم نکند که ژاپن، اسلامی نمیشود؛ مخصوصاً محاسن و تسبیح و سابقهی جنگ و جهاد تکنوکراتها دلربا بود و بوی نامطبوع تجددش به مشام نمیرسید و چه دیر فهم شد که الگو؛ الگو است و اگر خیاطش مسلمان هم باشد، لباسش فرنگی است و این گونه کلاه فرنگی به سر انقلاب رفت، کلاهی بس گشاد؛ و ما شهروندان خوبی شدیم و دوران "ثبات" آغاز شد، دوران برنامهریزی، دوران پیشبینی برای فردایی بهتر، دورانی که فرزندان ما میتوانستند برای خود برنامهریزی کنند، سرمایهداران با خیالی راحت، امنیت سرمایهگذاری داشته باشند. دوران پایان ماجراجویی.
برای برخی هاشمی بزرگترین روحانی تکنوکرات عصر روحانیت شیعه و بزرگترین وارد کننده مدرنیزاسیون به ایران پس از تشکیل ایران زمین از دوران مادها است. این گروه به وضوح این نوع توسعه را در تخالف با آموزههای اسلام ناب و گفتمان امام میدانند و دوران او را انحرافی تمام عیار از خط انقلاب. این سخن، سخنی بس شگرف است.
ب: مخالفان مدیریتی: بسیاری، هاشمی را ضرورت تاریخ دوران پس از جنگ میدانند و با الگوهای توسعه او خود را به زحمت نمیاندازند و معتقدند هر که بود، همان میکرد و اتفاقاً خوب هم کرد، توسعه، توسعه است و علم، علم؛ و غربی و شرقی و اشراقی و الحادی برنمیتابد. ساحت توسعه از انگ وصف، مبری است.
توسعه هاشمی نه تنها ضرورتی تاریخی است، بلکه مطلوبی ستودنی نیز هست؛ اما مدیریت هاشمی بر روند مدرنیزاسیون ایران مدیریتی ناصحیح و همراه با اسرافکاریها و هزینههای فراوان و کارهای غیرکارشناسی بوده است که از کنار آن مدیرانی غیرانقلابی فرصت رشد یافتهاند و فرهنگ اشرافیگری و سودجویی بر مدیران و بدنه کارشناسی نظام "عارض" شده است. ضمن آنکه این الگو میتوانست وجوهی بهتر از جمع میان ارزشهای اسلامی و پیشرفت غربی را فراهم ببیند و "ژاپنی اسلامی تر" را نوید دهد. عملکرد نامطلوب اقتصادی و تورمهای 50 درصدی، آزمون و خطا در طرحها و برنامهها، برخورد ناصحیح با مدیران و از همه مهمتر فضای بستهی سیاسی کشور و غلبهی نوعی دیکتاتوری و سرکوب سیاسی، دایره بسته مدیران، سردرگمی در عرصه فرهنگ و نداشتن برنامه جامع فرهنگی، طرد مخالفان، سیاست خارجی ماجراجویانه (مخصوصاً درماجرای میکونوس) و عدم توفیق در خارج کردن ایران از انزوا، عدم توفیق در جلوگیری از جنگ در خاورمیانه، شکست سیاستهای تعدیل و فشار بیش از حد بر طبقهی کارگر و طرح بحث شهید اقتصادی، اصرار بر پیشرفت یکجانبه بر اقتصاد و رها کردن جانب عدالت و فرهنگ، برخورد خشن با روزنامههای نیمه مخالف و... نمونهای از دهها انتقادات این دست مخالفان به هاشمی است. این گروه عملکرد و مدیریت هاشمی را بر نمیتابد و او را مدیری پر هزینه و پر حاشیه میدانند. این سخن، نیازمند شواهدی تاریخی است.
ج: مخالفان مَنِشی: برخی با گفتمان هاشمی و مباحث تئوریک و مدرنیزاسیون انقلاب و ایران کاری ندارند و اجمالاًبا آن موافقاند، مدیریت او را نیز دارای نقاط قوت انکار ناپذیر دانسته و نقاط ضعف را حمل بر توان کلی کشور و اقتضائات تاریخی و محیطی می دانند. اما آنچه را بر نمیتابند، اخلاقیات و منش و سلوک شخصی و رفتاری هاشمی است که در گیرودار جبر محیطی و اقتضائات تاریخی نیست. نوعی برخورد از موضع بالا با همگان و تمایل برای اندراج همه کسان ذیل مدیریت خود؛ عدم احترام به مخالف، مردمی نبودن، اشرافی زیستن شخصی و خانوادگی، تشکیل هزار فامیل و ویژه خواهی برای نزدیکان، نوعی اخلاق قبیلهخواهی و مَنشی شبیه شاهزادگان مسلمان عربستان و البته اضافه شدن رفتارها و سخنان اطرافیان و خانواده و البته شایعاتی در مورد ثروتهای افسانهای و بیضابطه و سرمایهگذاریهایی در کشورهای خارجی و... این دست منتقدان را قانع کرده است که شایسته است که مدیری در این سطح از نظام جمهوری اسلامی است، اخلاق و منشی دیگرگون پیشه کند و سادهزیستی و تواضع را سرلوحه قرار دهد. این گروه این نوع رفتار را مخالف سیرهیپیشوایان دین و امام(ره) می دانند و آن را بیشتر انحرافی اخلاقی و منشی میدانند که مخصوصاً به جایگاه نظام در نگاه تودههای فقیر و مستضعف (همان قشر آسیبپذیر) در بلند مدت ضرباتی هولناک وارد خواهد کرد.
د: مخالفان سیاسی: برخی نه با فکر او مشکل دارند، نه مدیریت او و نه اخلاق او؛ آنان رعایت بسیاری از آنچه را اخلاق کارگزارن علوی میدانیم مستحب الوفاء میدانند و سادهزیستی و تواضع را حداکثر امتیازی برای مدیران جمهوری اسلامی میدانند و نه وظیفهای لازم. ضمن آنکه در جهان امروز، بسیاری از این ارزشها رنگ باختهاند و مخالفان منشی هاشمی در شرح و بسط مخالفت خود راه بزرگنمایی و اغراق میپیمایند و این مسائل آنقدرها هم مهم نیست. ثروتمند بودن خانواده هاشمی از قبل از انقلاب نیز التیام بخش بسیاری ضربات است. مشکل این گروه با هاشمی بر سر دایرهی نفوذ و صندلی قدرت است. آنان میخواهند که هاشمی نباشد و آنان در جای هاشمی باشند و البته گاه فقط اختلاف همین است. قدرتمند بودن هاشمی برخی را میآزارد و معتقدند باید تعادل قدرت در حاکمیت رخ دهد و قدرتمند شدن بیش از حد یک نفر در جمهوری اسلامی به صلاح هیچکس نیست. این قشر از طیفی وسیع برخوردارند و از اصلاحطلب تا دوستان قدیمی روحانی او را شامل میشود. اگر هاشمی حاضر به حفظ و رعایت قواعد بازی سیاسی باشد و با این گروهها و احزاب و جریانات گتعاملی سازنده" و تعادلی را پیش بگیرد و سهم لازم را برای آقایان در نظر بگیرد، دیگر مشکلی رخ نخواهد نمود. اشکال هاشمی از دید اینان قدرتطلبی او است. او گهگاه قاعدهی بازی را رعایت نمیکند و این شکوهی دوستان را برمیانگیزد.
شاید بتوان به این فهرست کسان دیگری افزود و از ترکیب آن گروه هایی دیگر خلق کرد و تحلیل کرد. از سویی به گمانم آگاهان به فضای سیاسی کشور بازیهای طنزگونه حضور موسوی و کروبی و... را به جد نمیگیرند و میدانند که هاشمی را در این میانه نقشی سترگ است؛ هر چند نباید در نقش او غلو کرد. گذشته از تعارفات مرسوم، مخالفتها آشکار است و صفبندی دو جبهه روشن و سربازان و آتش و ضد و خورد میانهی میدان نباید نظرها را از سریر فرماندهی دوسو غافل کند. احمدینژاد با هاشمی مخالف است و توجیه و سرپوشگذاشتن بر این معنا به صلاح هیچکس نیست و البته کاری ناممکن، و برای مخاطب مزاحگون.
مخالفت مدیران هر کشوری با یکدیگر طبیعی است و به نظر میرسد بیش از آن که درصدد رفع و رجوع آن بود، باید فرهنگ تعامل با مخالف را در مسئولان و البته مردمان سرزمین ایران جستوجو کرد و شکوفایید. این بحث به کنار. سؤال چیزی دیگر است. احمدی نژاد در کدام دسته از مخالفان است؟!...